یاد یاران که کنند از دل و جان یاری هم


پا ز سر کرده روند از پی غمخواری هم

غم زدایند ز دلهای هم از خوشخوئی


بهره گیرند ز دانش بمدد کاری هم

کم کنند از خود و افزونی یاران طلبند


رنج راحت شمرند از پی دلداری هم

رنج بر جان خود از بهر تن آسائی یار


حامل بار گران بهر سبکباری هم

همه چون غنچه بتنهائی و با هم چون گل


تنگدل از خود و خندان بهواداری هم

رنجه کردند که راحت برسانند بهم


زخمی تیغ جفا بهر سپر داری هم

از ره لطف و محبت همه هم را دلجوی


وز سر مهر و وفا در صدد یاری هم

نور بخشند بهم چونکه بصحبت آیند


روز خورشید هم و شمع شب تاری هم

این می و ساقی آن و طرب و مستی این


جام سرشار هم و منبع سرشاری هم

سرشان ز آتش سودای محبت پر شور


پای پر آبله در راه طلبکاری هم

خواب غفلت نگذارند که غالب گردد


همه هم را بصرند و همه بیداری هم

راحت جان و طبیبان دل یکدیگرند


یار تیمار هم و صحت بیماری هم

همه همدرد هم و مایهٔ درمان دهند


همه پشت هم و آسان کن دشواری هم

فیض تا چند کنی وصف و نکوشی که شوی


خود ار آنقوم که باشند بغمخواری هم